اهمیت مفهوم کنتراست در سواد بصری
اهمیت مفهوم کنتراست در سواد بصری از اولین مرحله ی دیدن یا ندیدن که به واسطه ی وجود یا فقدان نور است شروع می شود. مهم نیست که چقدر سیستم فیزیولوژی چشم و مغز و سیستم عصبی ما خوب کار می کند و یا چقدر موضوعات دیدنی در محیط وجود دارد، در تاریکی مطلق همه ی ما نابینا هستیم. دستگاه بینایی انسان در درجه ی دوم اهمیت قرار دارد و این نور است که کلید توانایی بصری ماست.
در بحث اهمیت مفهوم کنتراست نور در ساده ترین حالت بصری به صورت سایه روشن دیده می شود، یعنی مراحل مختلفی بین روشنی و تاریکی که به صورت درجه بندی ظریفی می توان آنها را توصیف کرد. ما در فرایند دیدن برای مشاهده ی موضوعات به کنار هم قرار گرفتن این سایه روشن ها وابسته هستیم. به یاد داشته باشید که وجود یا عدم رنگ تأثیری در میزان سایه روشن ندارد، بلکه آنها ثابت بوده و در دیدن و همچنین در طراحی اهمیتی به مراتب بیشتر از رنگ دارند.
در موضوع اهمیت مفهوم کنتراست رنگ روشنایی را با رنگ سفید نشان می دهند که به سمت سفیدی مطلق پیش می رود و تاریکی نیز با رنگ سیاه که سیاهی مطلق نشانگر تاریکی مطلق است. بنابراین هر چیزی که می بینیم را می توان با سایه روشن مناسبی از سیاه تا سفید که نشانگر کیفیت فیزیکی نور و تاریکی هستند نشان داد.
نور فیزیکی دامنه وسیعی از سایه روشن ها را در خود دارد در حالی که با رنگ معمولا بیش از هشت تا چهارده نوع سایه روشن مختلف را نمی توان نشان داد. بیشترین سایه روشنی که می توان با خاکستری های مختلف نشان داد حدود سی و پنج نوع سایه روشن است. اگر نور روی اینها نتابد حتی سفیدترین سایه روشن نیز دیده نمی شود.
عدم نور تنها مانع دیدن نیست
در اهمیت مفهوم کنتراست لازم به ذکر است که عدم نور تنها مانع دیدن نیست. اگر همه چیز در محیط به رنگ خاکستری میانه ای نشان داده شود با این که هنوز می توانیم ببینیم اما مانند نابینایی که همه چیز را سیاه می بیند قادر به تشخیص موضوعات مختلف نیستیم. به هر حال توانایی تشخیص چیزهایی که می بینیم کاملا از ادراک ما محو می شود. به عبارت دیگر کنتراست بین سایه روشن ها نقشی حیاتی به مانند وجود نور در فرایند دیدن ایفا می کند. به واسطه ی سایه روشن هاست که ما می توانیم الگوهای شکل، اندازه و دیگر خواص بصری عناصر را در موضوعات تشخیص دهیم.
این رمزگشایی از یک فرایند ساده سازی پایدار داده های خام است که به وسیله ی آن می توانیم جهانی را که در آن زندگی می کنیم بشناسیم. از مورچه هایی که روی زمین سرگرم کار خود هستند تا ستارگانی که با اندازه و شدت های مختلف در آسمان سوسو میزنند. نور الگوها را ایجاد می کند و وقتی این الگوها تشخیص داده شدند اطلاعات به دست آمده در مغز برای شناسایی های بعدی ذخیره می شوند. برنارد برنسون (Bernard Berenson) در مقاله ی دیدن و شناختن این را فرایندی پیچیده و حیله گر توصیف می کند:
«توده های سبزی می بینم، که برخی کدر، برخی شفاف و برخی برق می زنند. آنها سوزنی یا صاف هستند و روی استوانه های خشنی که رنگ قهوه ای مبهم و متمایل به سبز و خاکستری دارند قرار گرفته اند. از کودکی آنها را درخت می نامیم. و آنها را بر حسب نوع تنه، شاخ و برگ، شکل کلی، و برگ به صورت بلوط سبز، شاه بلوط، کاج، زیتون و غیره می شناسیم. در حالی که چشم ما تنها سایه های مختلفی از رنگ سبز را می بیند.»
فرایند بینایی فراتر از دیدن
بنابراین در اهمیت مفهوم کنتراست گفتنی است که چشم و فرایند بینایی فراتر از دیدن صرف گسترش یافته و وارد حیله و عملکرد هوش و فراست می شوند. سیستم عصبی بینایی تأثیر متقابلی بر دیدن گذاشته و توانایی تشخیص ما را تقویت می کند.
کلیه ی حواس (لامسه، چشایی، شنوایی و بویایی) در شناخت جهان پیرامون ما نقشی دارند، گاهی با چیزهایی که چشم می بیند در تضاد هستند و گاهی آن را تایید می کنند. ما چیزی را لمس می کنیم تا بفهمیم که نرم است یا زبره چیزی را بو می کنیم تا ببینیم معطر است یا بدبو. و آن را میچشیم تا ببینیم برای خوردن مناسب است یا خیر و به آن گوش میدهیم تا بفهمیم که ساکن است یا حرکت می کند.
تمام حواس ما بصیر هستند و دایما دانسته ها و شناخته های ما از محیط را اصلاح می کنند. اما کمتر کسی یافت می شود که برتری و اولویت بینایی را نسبت به بقیه ی حواس قبول نداشته باشد. و عملکرد بینایی وقتی بهبود می یابد که وضوح الگوهای بصری را به وسیله ی کنتراست افزایش داده باشیم. دونالد آندرسون (Donald M. Anderson) در کتاب عناصر طراحی کنتراست در طبیعت و در هنر را کلید مهمی برای تشخیص و درک آن می داند:
«دستکاری مواد خامی مانند گل رس، مفتول های فلزی، رنگ، اطلاعات، صدا، کلمات، اعداد و غیره و تبدیل آنها به ساختاری به هم پیوسته نیاز به سطح بالایی از معناداری دارد.»
اهمیت مفهوم کنتراست در ترکیب بندی
بینایی قویا درگیر الگوی درک در بحث اهمیت مفهوم کنتراست است. فرایندی که به وضع قوانین برای نیاز به تشخیص منجر می شود. گریگوری در کتاب چشم هوشمند می گوید:
«الگوها در این حس بسیار متفاوت تر از موضوعات است. با استفاده از یک الگو می توان به مجموعه ای از داده های ورودی معنی داد.»
بنابراین دیدن به معنی دسته بندی کردن الگوها تا شناسایی و ادراک آنهاست. ابهام دشمن طبیعی آن است و چنانچه فرایند دیدن به درستی عمل کند از آن اجتناب می شود. وقتی ما به یک درخت نگاه کنیم اگر که استوار و صلب باشد می دانیم که می توان به آن تکیه کرد. اما اگر به طرز خطرناکی شل و نازک باشد، نمی توانیم وزن خود را روی آن قرار دهیم. ولی چنانچه درخت نه کاملا محکم و استوار باشد و نه نازک و شل با نوعی اطلاعات بصری مبهم مواجه می شویم.
این الگو یا داده های ورودی نامطمئن و بدون قطعیت است. روش های دیگری مانند آزمودن تناوری درخت وجود دارد. اگر خطی وسط یک مربع در نزدیکی محور عمودی آن ترسیم کنید به نمونه ای تجریدی تر از آزمون فوق دست می یابیم (شکل ۱-۵). خط مزبور باید آنقدر از محور محسوس فاصله داشته باشد که بیننده آنها را با هم اشتباه نگیرد و در عین حال نباید آنقدر از هم دور باشند که حالتی نامتعادل ایجاد کند.
قابل تشخیص ساختن کلیدهای بصری
مؤثرترین کاربرد مکانیزم های ادراک بصری قرار دادن و قابل تشخیص ساختن کلیدهای بصری است. تعادل یا کاملا بی تعادلی، قوی و استوار یا به طرز خطرناکی ضعیف. طرفداران گشتالت با توصیف دو حالت بصری متضاد یکسان سازی و برجسته سازی با این مسئله مواجه میشوند. کوفکا در کتاب اصول روان شناسی گشتالت برجسته سازی را به صورت «بسط و اغراق» و یکسان سازی را «تضعیف و رقیق کردن ویژگی های یک الگو» تعریف می کند. در اصطلاحات بصری برجسته سازی را می توان با اهمیت مفهوم کنتراست معادل در نظر گرفت (شکل ۲-۵) و یکسان سازی را با هارمونی (شکل ۳-۵).
اما این دو اصطلاح را به هر زبانی توصیف کنیم، باز ابزارهایی عالی برای ایجاد حالات بصری هستند. استفاده از آنها به صورت ماهرانه منافعی بیش از زدودن ابهام برای طراح و بیننده دارد.
تحقیقات روان شناسان گشتالت درباره ی ارزش این دو تکنیک بصری آنها را به این نتیجه رساند که چشم و به طبع آن مغز انسان در جستجوی بی پایان خود برای حل کردن و به نتیجه رساندن اطلاعات حسی دلسرد نمی شود.
ورتهایمر روشی برای حل این فرضیه مطرح کرد که آن را قانون پراگنانس (Prägnanz) نامید و این گونه آن را تعریف کرد: «سازمان روانی همیشه آنقدر خوب کار می کند که شرایط غالب اجازه دهد.»
منظور او از «خوب» خیلی مشخص نیست. اما بدون شک اشاراتی به نظم، تقارن و سادگی دارد. چنین نیروهایی مانند نیاز به خاتمه دادن یا متصل کردن خطوط ناتمام (شکل ۵-۴) یا منطبق کردن شکل های یکسان همان گونه که در «قانون مشابه ها» وجود دارد در اینجا ارائه شده است (شکل ۵-۵). متصل کردن خطوط و دسته بندی شکل های مشابه گامی به سوی ساده سازی است. گامی ناگزیر در مکانیسم ادراک انسان.
آیا این کشش فیزیولوژیکی همان گونه که نشان داده میشود مطلوب نیز هست؟
نظم مطلق را می توان اصلاح کرد و آن را برای یک نتیجه ی کامل و نهایی در بیان بصری تنظیم کرد. تعیین و ساده کردن واکنش نسبت به آن به سهولت انجام می شود. در هر یک از دو سوی مدل ارتباطی محرکه واکنش هیچ چیزی تصادفی، احساسی یا ذهنی نیست.
در یونان باستان به صورت علمی و محض هارمونی در طرح هایشان پیاده می کردند. معبد پارتنون نمونه ای از چنین طرح هایی است که در آن نه تنها از نسبت های طلایی هندسی استفاده شده است بلکه کامل ترین تعادل محوری و متقارن در آن دیده می شود (شکل ۶-۵). در این طرح ها حتى خطاهای ادراکی نیز پیش بینی شده است، به طوری که آنچه دیده می شود تقریبا به همان کمالی است که انسان می تواند به آن نائل شود.
مثلا چشم خطوط مستقیم را هر چه از آن دورتر شوند قدری خمیده می بیند (شکل ۵-۷a). معماران یونان ستون های این معبد را قدری برآمده طراحی کردند (شکل۵-۷b) تا این پدیده ی بصری را جبران کند و ستون ها به صورت صاف و کامل دیده شود (شکل۵-۷c).آنها کوچک ترین نقصی را برای رسیدن به کمال مطلق برنمی تافتند. اثر نهایی همان چیزی است که واقعا دیده می شد. ترکیبی کاملا هماهنگ و متعادل که در آن هیچ چیزی از نظر بصری حل نشده باقی نمانده است.
نقش پویایی کنتراست در درک از محیط
کنتراست در دوران کلاسیک
ما سبک یونان باستان را اصطلاحا «کلاسیک» مینامیم. سبکی که پایداری و ثبات در آن کیفیتی برتر بوده و بیننده در هیچ بخشی از طرح ابهامی نمی بیند. مطمئنا اینها همان معیارهایی است که ورتهایمر در قانون پراگنانس آنها را «خوب» می نامید. همچنین پاسخی است به نیازهای ناخودآگاه ذهن و مکانیسم های فیزیکی بدن. این همان کیفیتی است که نهادهای رسمی در جهان مدرن آن را مناسب میدانند و در ساختمان های عمومی و مخصوصأ ساختمانهای دادگاه اجرا می کنند.
انتخاب این سبک معماری نه تنها شوق و تمایل سازندگان را به یادگیری و آرمان های دموکراتیک یونان باستان می رساند بلکه نشان دهنده ی نیاز آنها به عقلگرایی و تعادل نیز می باشد. نگاره ی فرشته ی عدالت که با چشمان بسته و با بی طرفی ترازوی عدالت را به صورت سمبلیک در دست گرفته است نیز از نظر بصری یادآور تقارن در طراحی معابد یونان باستان است.
اما «خوب» همان گونه که در قانون پراگنانس تعریف شده است الزامأ تنها با تقارن و تعادل بیان نمی شود. در اینجا «خوب» نشانگر وضوح در بیان بصری است که می توان آن را با استفاده از برجسته سازی و همچنین اهمیت مفهوم کنتراست که قبلا توضیح داده شد ایجاد کرد. با این که نیاز انسان به تعادل و آرامش کاملا واضح و آشکار است اما نیاز به قطعیت بخشیدن نیز به همان شدت وجود دارد که برجسته سازی پتانسیل زیادی برای دستیابی به آن ارائه می کند.
قطعیت بخشیدن
قطعیت بخشیدن در بحث اهمیت مفهوم کنتراست در واقع دنباله ای است برای ایده ی درونی هارمونی و بیشتر از سادگی محض از پیچیدگی احراز می شود. رودلف آرنهایم (Rudolf Arnheim) در کتاب هنر و ادراک بصری در این باره می گوید: «فرایند رشد و تلاش برای رسیدن به اهداف حیاتی به موازات هم و به صورت یک فرایند دوگانه انجام می گیرد.»
یکسان سازی (شکل ۸-۵) همان گونه که در طراحی نمای معابد یونان دیده می شود ساده و هماهنگ است در حالی که برجسته سازی (شکل ۵-۹) در بیان بصری مفاهیمی حیاتی تر را در بر می گیرد. شاید درست نباشد که بگوییم درک کدام یک راحت تر از دیگری است. تنها می توان گفت که آنها متفاوت هستند.
فرایند تشخیص و داوری
عمل دیدن یک فرایند تشخیص و داوری در بحث اهمیت مفهوم کنتراست است. در شکل ۸-۵ این دو فرایند فعال بوده و بیننده به سهولت و به صورت خودکار نتایج آن را درک می کند. این مثال یک تعادل کامل و مسلمی را به نمایش می گذارد. اما بیننده به همان سرعت و به صورت خودکار به شکل ۹-۵ نیز واکنش نشان می دهد. ساختار این طرح را نمی توان مبهم نامید. فقط می توان گفت که عناصر بصری در آن متقارن نیستند. تعادل آشکاری که در شکل ۵۸ وجود دارد را نمی توان در اینجا مشاهده کرد اما تعادل تنها به وسیله ی تقارن ایجاد نمی شود. وزن عناصر در طرح را می توان به صورت متقارن توزیع کرد.
این نیروهای اضافی سادگی طرح را تحت تأثیر قرار می دهند اما اثر نهایی تعادلی است که با استفاده از وزن عناصر ایجاد شده است. بیننده به راحتی می تواند اثر نهایی را درک کرده و به آن واکنش نشان دهد. این فرایند تنها قدری پیچیده تر بوده و بالطبع آهسته تر صورت می گیرد (شکل ۱۰-۵). همان مکانیسم روانی فیزیولوژی انسان که تعادل متقارن را درک می کند می تواند تعادل نامتقارن را نیز درک کند. این فرایند را نمی توان به سادگی تعریف کرد و توضیح داد در نتیجه به نظر می رسد که بیشتر شهودی باشد، تا فیزیکی.
برجسته سازی بصری
در مورد تعادل نامتقارن شکل ۱۰-۵ یک چیز قطعی است و آن این که از نظر تقارن شکل دارای تعادل نیست. بیننده به علت عدم قطعیت آن تحریک نمی شود و این ابهام بصری او را آشفته نمی سازد. تعادل در این طرح به وضوح غيرمحوری است و به دلیل روشنی این حقیقت است که می توانیم آن را مثال خوبی از «برجسته سازی» بصری بدانیم. برای بیان بصری واضح باید یکی از دو روش «برجسته سازی» یا «یکسان سازی» را که منجر به کنتراست یا هارمونی میشود انتخاب کرد.
طراح باید تصمیم خود را بگیرد و پا در هوا نباشد. حالتهای بین برجسته سازی و یکسان سازی، تیره و مبهم بوده و از نظر ارتباطی ضعیف و از نظر زیبایی شناسی زشت محسوب می شوند. وقتی مفاهیم مورد نظر طراح به خوبی تبیین نشده و روی آن کنترل کافی وجود نداشته باشد، نتیجه ی آن ابهامی خواهد بود که بیننده را خسته و ناراضی می کند (شکل ۱۱-۵).
در این شکل نمی توان به سادگی تعادلی مشاهده کرد و ارتباط عناصر چه با یکدیگر و چه با کلیت طرح معلوم نیست. مگر در مواردی که طراح عامدا از ابهام در بیان بصری استفاده کند، که آن هم به ندرت اتفاق می افتد، باید از آن به صورت یک اثر بصری ناخواسته اجتناب نمود.
این اجتناب نه فقط به دلیل آشفتگی روانی حاصل از آن است بلکه ابهام از نظر ارتباط بصری نیز در انتقال پیام اخلال ایجاد می کند. هارمونی یا یکسان سازی در طراحی بصری روش سودمند و مطمئنی برای حل مسائل ارتباطی، مخصوصا برای طراحان تازه کار و کم تجربه است. اصول کار بسیار ساده و قابل فهم است و چنانچه به دقت به کار گرفته شوند نتیجه ی کار جذاب خواهد بود.
با پیروی از این اصول قادر به اشتباه کردن نیستید. به دلیل اطمینان و تضمینی که در تعادل محوری وجود دارد می توان از آن به عنوان یک استراتژی طراحی برای ایجاد طرح های واضح و تمیز استفاده کرد.
طراحی کتاب و صفحه آرایی تحت نفوذ نگاه کلاسیک
طراحی کتاب و صفحه آرایی قویا تحت نفوذ نگاه کلاسیک بوده و باید دارای تعادل مطلق باشد (شکل ۱۲-۵) مخصوصا از زمانی که حروف چینی با چنین قابلیت مانوری انجام می شود. ذات مکانیکی و هندسی این نوع حروف چینی خود به خود منجر به محاسبه و ایجاد تعادل می شود.
اما علیرغم چنین هارمونی مطمئن و ایمنی که با استفاده از تکنیک یکسان سازی در طراحی کتاب صورت می گیرد، یعنی نوعی تنظیم بصری که به صورت خود به خود و سرسری ایجاد نشده باشد، چشم و ذهن نیاز به تحریک دارند. و بدون آن خواه در هنر و طراحی بصری و خواه در ارتباطات، ملال و کسالت حاصل می شود.
طراحی بروشور و کاتالوگ : ساختارها و اصول
نیاز به تحریک و سورپرایز
چشم و ذهن نیاز به تحریک و سورپرایز دارند و یکی از رویکردهای طراحی که جسورانه و مطمئن به این نیاز پاسخ می دهد برجسته سازی ساختار و پیام است. در اهمیت مفهوم کنتراست به عنوان یک استراتژی بصری برای برجسته سازی معنا نه تنها می تواند بیننده را تحریک کرده و توجه او را جلب کند بلکه می تواند معنا را به صورت روایی در آورده تا مهم تر و فعال تر دیده شود. مثلا اگر بخواهید
چیزی را بزرگ نشان دهید، چیز کوچکی را در کنار آن قرار دهید. این عمل همان کنتراست است یعنی سازماندهی محرک های بصری به طوری که بر شدت آنها افزوده شود. اما تشدید و تقویت معنی بسیار فراتر از کنار هم قرار دادن دو عنصر غیر مشابه است. این در برگیرنده حذف حواشی و عناصر غیرضروری است به طوری که مانند یک نورافکن تنها بر عناصر اصلی بتابد.
رامبراند از این شیوه برای پرورش سبک سیاه قلم یا کیاروسکورو استفاده کرد. نام این سبک ترکیبی است از دو کلمه ی ایتالیایی کیارو به معنی نور و اسکیورو به معنای تاریکی. روشنی و تیرگی تنها چیزی بود که او استفاده می کرد. رامبراند در تابلوهای نقاشی (شکل ۱۳-۵) و در گراورهایش (شکل ۵-۱۴) از سایه روشن های بینابینی اجتناب می کرد که موجب می شد موضوع اصلی بیشتر مورد تأکید قرار گرفته و برجسته به نظر برسد. غنای باورنکردنی این آثار حجتی است برای فهم و کاربرد کنتراست در سطوح مختلف بدنه ی یک کار بصری.
کنترل بیان بصری
اهمیت مفهوم کنتراست ابزار مهمی در کنترل بیان بصری و به طبع آن معناست. اما کنتراست علاوه بر ابزار تکنیک و همچنین کانسپت نیز است. به بیان ساده تر ما نرمی و لطافت را وقتی در کنار زبری قرار گیرد بهتر و عمیق تر درک می کنیم. این یک واقعیت فیزیکی است که اگر یک شیء زبر و خشن را لمس کنید و سپس بلافاصله یک شیء نرم را در دست بگیرید، آن را به مراتب نرم تر احساس خواهید کرد. موضوعات متضاد بر شدت تأثیر یکدیگر می افزایند. از اینجاست که معنی اصلی کلمه ی کنتراست معلوم می شود. یعنی در مقابل هم قرار گرفتن.
با مقایسه ی دو موضوع غير مشابه، معنای هر دو را برجسته می سازیم. کنتراست مسیر سر راستی برای وضوح محتوای بصری در هنر و ارتباطات است. سوزانه لانگر در مقاله ی تصویر پویا درباره ی این پدیده می گوید:
«کار هنری ترکیبی است از تنش های ذهنی و انبساط خاطر، تعادل و بی تعادلی، ارتباطی هماهنگ، و وحدتی بی ثبات و در عین حال مداوم. زندگی فرایندی طبیعی از چنین تنش ها، تعادل ها و هارمونی هایی است. این همان چیزی است که ما احساس می کنیم. هم آرامش و هم هیجان نبض زندگی ما را تشکیل می دهد.»
اما از کنتراست بین اضداد باید با ملایمت استفاده کرد. کنتراست در واقع مانند ادویه ی غذاست که کمی از آن غذا را خوشمزه ساخته ولی افراط در آن موجب خراب شدن غذا می شود. هدف اصلی ارتباط بصری بیان و انتقال پیام، ایده، اطلاعات و احساس است، بنابراین باید قابل فهم باشد.
سازمانده ی محرکهای ادراکی
رودلف آرنهایم در اهمیت مفهوم کنتراست خلاقانه ترین تعبیر را درباره ی تعامل بین افکار و محرک های بصری به کار برده است. او در مقاله ی بیان و تئوری گشتالت در مجموعه ی روان شناسی و هنرهای تجسمی بیان را چنین تعریف می کند: «همتای روانی فرایندهای پویایی که منجر به سازمانده ی محرکهای ادراکی می شود.» به عبارت دیگر همان ابزاری را که انسان برای به رمز در آوردن و سازماندهی اطلاعات بصری استفاده می کند می توان به صورت مؤثرتری برای حروف چینی پیام به کار برد. یعنی فرایند دریافت اطلاعات انسان به صورت های روانی و فیزیولوژی می تواند مدلی برای اطلاعات خروجی باشد.
یک رابط بصری خواه تنها درگیر کنتراست عناصر بصری باشد و خواه با انتقال اطلاعات بصری پیچیده سروکار داشته باشد باید با ویژگی کارآمد اهمیت مفهوم کنتراست به عنوان ابزاری که می توان و باید از آن در ترکیب بندی بصری استفاده کرد آشنا باشد. کنتراست برجسته کننده ی معناست و بنیادی ترین تعریف کننده ی ایده هاست. درک شادی وقتی که در کنار غم قرار گیرد و عشق در کنار نفرت و مهربانی در کنار خشونت و انگیزش در کنار انفعال و مشغله در کنار فراغت بسیار عمیق تر خواهد بود.
هر ضد کاملا ادراکی را می توان با عناصر بصری و تکنیکهایی متناسب با معنای آنها بیان کرد. مثلا عشق را می توان با خطوط منحنی، دایره، رنگ های گرم، بافت های لطیف و تناسبات مشابه (شکل ۱۵-۵) نشان داد. و نفرت به عنوان ضد آن نیز می توان با شکل های صاف و نوک تیز، خطوط اریب، رنگهای تند، بافت های خشن و تناسبات نامشابه (شکل ۱۶-۵) تقویت نمود.
البته ممکن است این عناصر کاملا ضد هم نباشد اما در مقابل هم قرار می گیرند. در میان تمام تکنیکهای بصری این اهمیت مفهوم کنتراست است که همیشه در ارتباط بصری مؤثر و در تمام سطوح ساختار کلی پیام به صورت اصلی و مفهومی حاضر است.
کنتراست یک ابزار بصری
بنابراین باید در نظر گرفت که استفاده از اهمیت مفهوم کنتراست به عنوان یک ابزار بصری با ارزش در همه جا از مراحل مقدماتی ترکیب بندی بصری تا بیان دقیق و جزئی ایده های بصری لازم است. این همان طور که بارها تکرار کردیم توضیح بلندی با قرار دادن آن در مقابل کوتاهی مخصوصا در استفاده از محرک های بصری کاملا مؤثرتر خواهد بود (شکل ۱۷-۵).
تناسب در موضوع ترکیب بندی اهمیت ویژه ای دارد. برای بیان دقیق و تأکید بر برجستگی کلیدهای بصری باید نسبت بیشتری از فضا به آن اختصاص یابد (شکل ۱۸-۵). نسبت دو به سه و یک به سه نسبت مناسبی است. این نوع تقسیم بندی باید موجب جلب توجه به ترکیب بندی شود (شکل ۱۹-۵).
صرف نظر از این که چه اثری مد نظر باشد، اطلاعات اصلی باید بخش بزرگتر ترکیب بندی را به خود اختصاص دهد.
نیروهای اصلی کنتراست
تناسب و مقیاس برای تأثیرگذاری به اندازه یا فضا وابسته است اما این یک ملاحظه ی پایه در ساختار اهمیت مفهوم کنتراست است و مطلقأ ضرورتی ندارد. نیروهای اصلی دیگری نیز وجود دارد که برای هر عنصر بصری امکانات مختلفی در ایجاد کنتراست بین اطلاعات بصری عرضه می کند.
مثلا خط می تواند رسمی و غیر رسمی بوده و در هر حالتی حاوی کلیدهای اطلاعاتی مهمی باشد. آزادی و نرمی یک خط غیر رسمی احساس اکتشافی و حل نشده بودن مسئله را القاء می کند (شکل ۲۰-۵) در حالی که استفاده رسمی از خط تلويحا تصمیم، برنامه و تکنیک را می رساند (شکل ۲۱-۵).
تنها با کنار هم قرار دادن این دو حالت متضاد می توان یک ترکیب بندی متضاد ایجاد کرد (شکل ۲۲-۵) که در آن بر ویژگی های هر خط تأکید می شود.