رنگ در طراحی گرافیک : احساس رنگ
تجربه رنگ در طراحی گرافیک با احساس شروع می شود که رخدادی فیزیکی و واقعی است. احساس پاسخ بدن به یک محرک است، چیزی که در دنیای خارجی با آن مواجه می شود. نور، که انرژی مرئی است، محرک احساس بینایی است. محرک، قابل اندازه گیری است؛ رنگ و مقدار نور ساطع شده توسط منبع نور را می توان سنجید. حس نیز قابل اندازه گیری است. توان فرد در تشخیص نور را هوش بصری یا تیزبینی می گوییم. هوش بصری عبارت است از قابلیت درک الگوهای تیره و روشن و تحلیل جزئیات. هوش بصری، ضعیف ترین محرک نوری که فرد می تواند تشخیص دهد را نشان می دهد.
قابلیت تمیز دادن تیره و روشن با هوش بصری برای رنگها فرق دارد. شخصی که تفاوت بسیار جزئی بین دو خاکستری، که یکی اندکی از دیگری روشن تر است را تشخیص می دهد، ممکن است نتواند متوجه تفاوت بین دو قرمز، که یکی اندکی متمایل به بنفش است، شود.
هوش بصری رنگ در طراحی
در مبحث رنگ در طراحی گرافیک هوش بصری رنگ عبارت است از تشخیص تفاوت بین طول موجها (یا رنگهای) نور. می توان قدرت و طول موج هر رنگ از نور را جداگانه توسط تجهیزات علمی اندازه گیری کرد. اما چشم انسان طیف نوری را به شکل توالی رنگهای منفرد نمی بیند. انسان طیف نور را به صورت رشته ای به هم پیوسته و بدون شکست می بیند که در آن هر رنگ، همچون رنگین کمان، در رنگ بعدی آمیخته است. ادراک رنگی به بیننده این توان را می دهد که تفاوت های کوچک بین فام های این نوار پیوسته را تشخیص دهد، مانند تفاوت بین قرمز و قرمز نارنجی، یا آبی و آبی متمایل به بنفش.
گفته می شود که انسان قادر به تشخیص ۱۵۰ رنگ (فام نور) است؛ گرچه این عدد از نظر علمی اثبات نشده است. فرقی نمی کند که رنگی که می بینیم مستقیما از منبع نور بیاید یا از سطح، منعکس شده باشد. این عدد درجه های روشن تر یا تیره تر یا مات تر هر رنگ را شامل نمی شود. با در نظر گرفتن درجه های مختلف هرکدام از این ۱۵۰ رنگ، می توان گفت که فردی با دید رنگی معمول، می تواند میلیونها رنگ مختلف را از هم بازشناسد.
آستانه بینایی
آستانه بینایی در مبحث رنگ در طراحی گرافیک نقطه ای است که در آن فرد نمی تواند تفاوت بین دو نمونه نزدیک به هم را تشخیص دهد. آستانه رنگی بینایی، نقطه ای ست که در آن تفاوت بین دو فام نزدیک به هم قابل تشخیص نیست. افرادی با بینایی طبیعی، آستانه دقت رنگی شان با هم متفاوت است؛ درست همان طور که توان تشخیص جزئیات در آدمها متفاوت است. دید هر شخص به عواملی مانند فیزیولوژی فردی، سلامت و سن بستگی دارد. باور بر این است که قابلیت تشخیص تاریک و روشن در نوزادان پیش از توان تشخیص فام اتفاق می افتد و نیز افراد مسن، آرام آرام توان تمیز آبی ها، سبزها و بنفشها را از دست می دهند؛ پدیده ای که احتمالا به دلیل زرد شدن تدریجی عدسی های چشم اتفاق می افتد.
فواصل رنگ
در رابطه با رنگ در طراحی گرافیک گفته می شود که یکی از راه های تشخیص تفاوت بین نمونه های رنگ از طريق فواصل است. یک فاصله، مانند پله تغییر است. آستانه بینایی هر فرد، یک فاصله واحد را تعیین می کند؛ یعنی نقطه ای که در آن دیگر نمی توان بین دو رنگ نزدیک به هم، رنگ دیگری را در نظر گرفت. تشخیص فاصله واحد نیازمند تمرکز بسیار است و چشم را خسته می کند؛ اما در ایجاد بسیاری از نمودهای ویژه و خطای باصره نقش مهمی دارد.
فواصل بین سه یا تعداد بیشتری از عناصر، در مراحل طراحی گرافیک کاربرد بسیار دارد. یکی از فواصل پایه ای، رابطه ای است که به آن ترکیب رنگی والد فرزندی می گوییم.
ترکیب رنگی والد فرزندی
در طراحی گرافیک چینش خطی سه رنگ که رنگ «والد» در دو سر قرار گرفته و رنگ «فرزند» در میان آن دو قرار دارد. ترکیبات رنگی والد فرزندی، اساس بسیاری از نمودهای ویژه و خطای باصره هستند و در هارمونی رنگ نیز نقش مهمی بازی می کنند. این ترکیب را می توان بین رنگ هایی که تنها در فام تفاوت دارند ایجاد کرد، مثل قرمز و آبی؛ یا بین رنگ هایی که تنها در درجه تیره روشنی با هم تفاوت دارند، مثل سفید و سیاه؛ و یا بین رنگ هایی که فقط در اشباع متفاوتند، مانند آبی درخشان و آبی مایل به خاکستری.
می توان فواصل را بین رنگ هایی که در بیشتر از یک خصوصیت با هم تفاوت دارند ایجاد نمود. قرمز- بنفش درخشان و خاکستری سبز در هر سه کیفیت فام، درجه تیره روشنی و اشباع با هم تفاوت دارند، اما همچنان می توان پلهای بینابینی میان آنها یافت.
هنگامی که این رنگ میانی از نظر بصری در فاصله ای مساوی از دو والد قرار گرفته باشد، فواصل مساوی داریم. نمونه فواصل مساوی می تواند سفید و سیاه در دو سو و خاکستری در میانه باشد؛ یا قرمز و زرد در دو طرف و نارنجی در وسط. مهم ترین مسئله در مورد فواصل مساوی این است که رنگ میانی به یک اندازه به دو سو تمایل داشته باشد.
فواصل مساوی فام
بحث رنگ در طراحی گرافیک به فواصل به ترکیب سه تایی والد- فرزندی محدود نمی شوند. در مجموعه ای از فواصل مساوی، هر مرحله نقطه میانی نمونه های دو سوی آن است. کاربرد ترکیب والد فرزندی در مطالعه رنگ آنقدر زیاد است که عبارت «فاصله» اغلب به معنی فواصل مساوی تعبیر می شود. اما فواصل می توانند نابرابر نیز باشند. متمایل کردن رنگ میانی به یکی از دو سو ، تکنیکی است که در نمودهای ویژه و خطای دید به کار می آید.
استخراج نظم از دل اطلاعات پراکنده
بیرون کشیدن نظم از دل اطلاعات پراکنده، یکی از عملکردهای اصلی هوش انسان است. ذهن انسان برای کنترل و درک جریان داده ها همه چیز را سازماندهی می کند: بزرگ به کوچک، الف تا یا، إعداد نزولی تاریخ یا اندازه. مغز اطلاعات نظم یافته را راحت تر پردازش می کند؛ تحلیل اطلاعات نامنظم بسیار سخت تر است. چشم و مغز آنها را آسان تر پردازش می کند.
تصاویری که از فواصل مساوی تشکیل شده اند در مقایسه با تصاویری که دارای فواصل نامنظم یا تصادفی هستند سریع تر و راحت تر درک می شوند. فواصل، آمیزه های بصری منطقی هستند. آنها تنها توسط چشم مورد قضاوت قرار می گیرند. در موضوعات مربوط به رنگ در طراحی گرافیک افراد مختلف به ندرت درباره رنگ میانی دقیق بین دو نمونه با هم تفاهم دارند. این عدم تفاهم معمولا به فرق جزئي بازمی گردد و نه تفاوت های جدی و می توان آنها را در ارتباط با تفاوت های فردی در هوش بصری و تفسیر رنگ دانست. یک فاصله مطلوب، مانند هوای مطلوب، آنی است که بیشترین آراء را کسب می کند.
تغییر تدریجی به ردیفی از فواصل مساوی نزدیک و پیش رونده گفته می شود که در آن مرز هر مرحله قابل تشخیص نیست. این انتقال نامحسوس ممکن است از روشنی به تاریکی باشد یا از فامی به نام دیگر و یا از رنگی درخشان به رنگی چرک. برای مثال سایه روشن، تغییر تدریجی درجه رنگ است.
ادراک رنگ
هر کدام از حواس (مزه، بو، منظره، صدا یا لامسه) به تنهایی اتفاقی ناقص است. به دنبال هر احساس، فورا ادراک آن می آید. ارتباط بین انسان و محیط اطرافش، از طریق همین ادراک است. ادراک فرایندی شناختی است؛ یعنی آگاهی از آنچه احساس شده. ادراک در مورد آنچه حس شده تصمیم می گیرد، آن را تشخیص می دهد و شناسایی می کند. ادراک مانند فیلتر عمل می کند، داده های مفید و مهم را از دیگر محرکهای محیطی جدا می سازد.
با دریافت محرک نوری اولین کاری که مغز می کند این است که به کمک الگوهای تیره و روشن، فرم را از پس زمینه اش جدا می کند. تفکیک شکل – زمینه یا تشخیص الگو اولین مرحله در فرایند ادراک است و توسط فرم ها و چیدمانشان موقعیت ها را شناسایی می کند.
رنگ در طراحی گرافیک نقشی مهم، اما ثانوی، در تشخیص بازی می کند. ابتدا تصور می کنیم که پوشه قرمز (قبض های پرداخت نشده) و پوشه آبی (قبض های پرداخت شده) را توسط رنگشان تشخیص داده ایم. اما هر دو پوشه قرمز و آبی قبل از هر چیز به عنوان پوشه تشخیص داده شده و سپس رنگشان در نظر گرفته می شود. تشخیص ابتدایی مربوط به فرم است: این، پوشه است، نه دفتر یا سیدی یا کتاب.
شناسایی بر اساس اطلاعات آموخته
شناسایی بر اساس اطلاعات آموخته از منابع مختلف انجام می گیرد. تجربیات شخصی، سنت های اجتماعی و فرهنگی، محیط پیرامون، آموزش رسمی. قابلیت تشخیص حسها که تقریبا در لحظه تولد آغاز می شود، با سرعتی باورنکردنی تکامل می یابد. در بزرگسالی، انسان داده های بیشماری از حس های شناخته شده را کسب و ذخیره کرده است. هر چیزی که دیده می شود به این دلیل شناسایی می شود که هویت آن قبلا آموخته شده و تجربه آن در حافظه ذخیره شده است. تجربه جدید با مراجعه به این بانک اطلاعاتی ذخیره شده شناسایی می شود، مگر اینکه داده هایی آنها را همراهی کند. هر چیز جدید، چه درست و چه نادرست، با ارتباطش با موضوع آشنایی که خصوصیات مشابه دارد شناسایی می شود.
ادراکات به صورت ناخودآگاه و با چنان سرعتی صورت می گیرند که با احساس، همزمان به نظر می رسند. آنچه به عنوان تجربه حسی رنگ در طراحی گرافیک می پنداریم، همیشه ترکیبی از احساس و ادراک است. ادراک قابل اندازه گیری نیست. تنها می توان آن را توصیف کرد. دانش ما از نحوه مشاهده، پردازش و پاسخ به آنچه می بینیم، مستقیما به زبان طراحی در می آید. آگاهی از فرایند ادراک، به اطلاعاتی می انجامد که به طراح در تعیین و حتی کنترل نحوه دریافت طرح از جانب بیننده کمک می کند. فیزیولوژی، بدن و نحوه عملکرد آن را مورد مطالعه قرار می دهد.
فیزیولوژی علمی است که می تواند پاسخهای فیزیکی بدن به محرکهای رنگ را اندازه گیری کند. از طرف دیگر روانشناسی، رفتار را مورد مطالعه قرار می دهد و نحوه ادراک و پاسخ موجودات به محرک های مختلف را بررسی می کند. روانشناسی می تواند نحوه شناسایی، تعبیر و واکنش انسان به محرک رنگی را توصیف کند، اما قادر به اندازه گیری آن نیست. روانشناسی با ادراک سر و کار دارد.
فیزیولوژی: واکنش به نور
سیستم عصبی گذرگاه اطلاعاتی از دنیای خارج به مغز است. این سیستم از سه نوع سلول تشکیل شده است: سلولهای گیرنده، سلول های انتقال دهنده و سلولهای مغزی. سلول های گیرنده، داده ها (محرکها) را از محیط خارج دریافت کرده و آن را به نوعی انرژی الکتریکی که برای مغز قابل استفاده است تبدیل می کنند. سلول های انتقال دهنده این سیگنال ها را به مغز منتقل می کنند. سیگنال های مربوط به هر کدام از حواس، در مکانهای جداگانه و مشخصی از مغز دریافت می شوند. مغز هرکدام از این تحریک های حسی را ابتدا با شناسایی حس مربوطه و سپس با تشخیص کیفیت های آن رمزگشایی می کند. برای مثال در موسیقی، بین نت ها تمیز قائل می شود و در بینایی، بین رنگ ها، مرحله آخر، پردازش اطلاعات و ایجاد پاسخی به آن است.
چشم انسان
چشم اندام حسی است که نور را شناسایی می کند. نور از طریق مردمک وارد چشم شده و بر شبکیه، که جداره داخلی و عقبی چشم است، می افتد. شبکیه از دو نوع سلول گیرنده حساس به نور تشکیل شده است: سلولهای میله ای و مخروطی. هر دوی این سلولها به عصب بینایی متصلند که پیام های حسی را به مغز منتقل می کند.
سلولهای میله ای و مخروطی به طور انتخابی به نور موجود پاسخ می دهند. سلولهای مخروطی در شرایط پر نور مسئولیت بینایی را بر عهده دارند؛ تشخیص رنگ در طراحی گرافیک و جزئیات نیز با آنهاست. هنگامی که این سلولها غالب باشند، اشیاء رنگین تر و با جزئیات بیشتری دیده می شوند. سلولهای میله ای در شرایط نور کم غالب بوده و مسئول دید محیط هایی هستند که به تمرکز کمتری احتیاج دارد. زمانی که آنها مسلط باشند، رنگ ها بی حال تر و جزئیات کمتری دیده می شود.
میدان دید وسعت حوزه ای است که بیننده با دو چشمش در یک موقعیت ثابت می تواند بیند. گودی مرکزی محدوده کوچکی در پشت چشم است که در مرکز میدان دید قرار دارد. گودی مرکزی فقط دارای سلولهای مخروطی است و حساس ترین نقطه شبکیه محسوب می شود که الگوهای تاریک و روشن و همچنین رنگ را با بیشترین جزئیات شناسایی می کند. هرچه تحریک نوری از گودی مرکزی فاصله گیرد، تصاویر و رنگ ها با وضوح کمتری دیده می شوند.
عملکرد سلولهای میله ای و مخروطی
سلولهای میله ای و مخروطی همیشه فعال هستند. مثل این است که دو سیستم مجزا برای روز و شب وجود داشته باشد. سازگاری پاسخ غیرارادی چشم به میزان نور موجود است. با افزایش یا کاهش نور موجود، شبکیه به سرعت سلولهای میله ای یا مخروطی را مسلط می کند. در سطوح بالاتر نور که سلولهای مخروطی غالب می شوند، اشیاء رنگین تر به نظر می رسند. هنگامی که نور کم بوده و میله ای ها غالب باشند، ادراک رنگ کاهش می یابد. در نور پایین ادراک به صورت درجاتی از خاکستری است. باغی که در روز بسیار رنگارنگ است.
با نزدیک شدن به شب رنگ های خود را آرام آرام از دست می دهد. اما تفاوت رنگ تیره شاخ و برگ درختان و رنگ روشن گلها باقی بوده و تصویر همچنان زیباست. سازگاری تحت هر نوع شرایط نوری صورت می گیرد. زیر نور خورشید یا لامپ رشته ای، فلورسنت یا هر نوع نور دیگر سلولهای مخروطی برای رنگ و میله ای برای درجات خاکستری هستند.
مهار جانبی
مهار جانبی کیفیتی از بینایی است که قابلیت چشم در تشخیص لبه ها را افزایش می دهد. وقتی الگویی از تضاد تاریک و روشن به شبکیه می رسد، سلولهایی که قسمت های روشن تصویر را می گیرند قابلیت سلول های کناری خود در دریافت نور را مهار می کنند. در نتیجه، نواحی جنب قسمت های روشن، تیره تر از آنچه هستند به نظر می رسند. هرچه میزان نور بیشتر باشد، مهار جانبی قوی تر است: مناطق روشن، روشن تر و نواحی تیره، تیره تر دیده می شوند.
عملکرد مغز در برابر نور
مغز در دو ناحیه خود نور را دریافت می کند: کورتکس (يا قشر) و هیپوتالاموس (یا مغز میانی). قشر مغز، مرکز فعالیت های شناختی است. این بخش اطلاعات را دریافت و پردازش می کند، محرک را شناسایی و تفسیر کرده و واکنشی برای آن می سازد. مغز میانی، محیط داخلی بدن را کنترل می کند. احساس نور با انتقال به مغز میانی، محرکی بیولوژیکی برای سیستم عصبی مرکزی می شود. مغز میانی مراکز کنترل فشار خون و دمای بدن را در خود دارد. همچنین غدد محل تولید و ترشح هورمونها را تحریک می کند. هنگامی که تصویری ذهنی، فکر یا محرکی خارجی (مانند نور) مغز را تحریک می کند، مغز میانی باعث ترشح هورمونها می شود. محرک رنگی بر قوی ترین نیازها و احساسات انسان، مانند اضطراب، گرسنگی یا تشنگی، تأثیر دارد.
نور خورشید، که دارای تمام رنگهاست، برای زندگی انسان حیاتی است. بدن انسان به طور ژنتیکی برای کار در سطحی معمول از تشعشع انرژی خورشید سازگار شده است. تغییر قدرت محرک رنگی تغییراتی را در بدن ایجاد می کند. قرار گرفتن در معرض سطح بالایی از رنگ قرمز، با ترشح هورمون فشار خون را بالا می برد. در حالی که مشاهده شده که میزان بالای رنگ آبی، فشار خون را پایین آورده و ترشح هورمون ها را کاهش می دهد.
برانگیختگی
واکنش بیولوژیکی آنی بدن به یک محرک را برانگیختگی فازی می گوییم. برانگیختگی فازی ناگهانی بوده و مدت کوتاهی دوام می آورد، مانند جریان سریع آدرنالین در موقعیتی ناگهانی و هراس آور. برانگیختگی فازی نیاز به محرک دارد. برانگیختگی تونیک پاسخ بدن طی زمانی طولانی است. بدن برای برانگیختگی تونیک معیاری دارد که مغز به طور مداوم سطح هورمونها را برای حفظ این معیار تنظیم می کند. تحریک توسط رنگی قوی سبب برانگیختگی فازی (واکنش فوری) می شود که از نظر فیزیولوژیکی قابل اندازه گیری است. اما این برانگیختگی کوتاه مدت است: مدت زمان نمود، دوام ندارد.
از آنجایی که قرار گرفتن در معرض رنگ توازن هورمونی بدن را تغییر می دهد، می تواند در رفتار نیز تغییر ایجاد کند. رنگ در طراحی گرافیک می توانند برای تهییج یا افسرده کردن و به طور کلی تغییر حال و هوا به کار روند. در طراحی محیطی، چه تحریک بیش از حد و چه ضعیف دارای اثرات منفی هستند: انسانها در مورد محل سکونت بهترین واکنش را به محیط هایی می دهند که از رنگ در آنها استفاده شده باشد اما از رنگ های برانگیزاننده اشباع نشده باشد. طراح گرافیک گاه از رنگی درخشان برای جلب نظر کوتاه مدت استفاده کند. طراحان رستوران از رنگ قرمز و ترکیبات آن برای برانگیختن اشتها استفاده می کنند. رنگ های ملایم مکانهای برگزاری مجالس ترحیم برای به حداقل رساندن واکنش های عاطفی است.
نمونه افراطی اثر رنگ بر روی رفتار، رنگی به نام صورتی آدامسی (یا صورتی بیکر میلر) است. گفته شده که این رنگ رفتار پرخاشگرانه را کاهش می دهد. مدت کمی بعد از مشاهده آن اثرش آغاز می شود و حدود نیم ساعت ادامه می یابد که الگوی برانگیختگی بدن را به خوبی نشان می دهد.
تجربه رنگ بدون تحریک نوری
رنگها حتى بدون تحریک نوری نیز می توانند تجربه شوند. مغز به تنهایی و بدون تحریک نوری، به ما اجازه میدهد که رؤیاهای رنگی ببینیم و با چشم بسته رنگ را تجسم کنیم. سردرد و یا ضربه ای محکم به سر می تواند تصویری از ستارگان آبی را پدیدار سازد. رنگ در چشم ذهن نیز قابل دیدن است.
کیفیت شفابخش رنگ در طراحی
چشم تنها اندامی نیست که به نور واکنش نشان می دهد. نور از طریق پوست نیز جذب می شود. استفاده از نور رنگی برای تأثیرگذاری بر بدن از راه پوست روشی معمول در پزشکی است. یکی از راههای معمول و مؤثر در درمان نوزادان مبتلا به زردی، نوردرمانی است. بیماری پوستی پسوریازیس نیز در معرض نور آفتاب بهبود می یابد.استفاده از رنگ در طراحی گرافیک برای مقاصد درمانی تاریخچه ای طولانی دارد. نمونه باستانی آن، قرار دادن مواد رنگین بر روی پوست است. برخی از آنها مفید واقع می شدند، اما نه به خاطر رنگشان، بلکه از این جهت که ماده به کار رفته خصوصیات دارویی داشته است.
رنگ درمانی به عنوان گرایشی تحقیقی تا امروز به کار خود ادامه داده است. اغلب درمانگران معاصر کیفیات شفابخشی رنگ را به طول موجها نسبت می دهند، نه مواد رنگی. باور بر این است که برخی طول موجها بر نقاط خاصی از بدن اثر دارند. جامعه پزشکی نسبت به این ادعاها چندان خوش بین نیست و استفاده از رنگ درمانی در پزشکی در ایالات متحده غیرقانونی است.
حس آمیزی
با اینکه از شناخته شدن این پدیده مدت ها می گذرد، اما هرگز به درستی توصیف نشده است. در این پدیده یکی از حواس پنجگانه به محرک حس دیگر واکنش نشان میدهد. موردهایی در میان نابینایان (و حتی افراد عادی) گزارش شده که با لمس کردن قادر به تشخیص رنگ اشیاء بوده اند. زنی ادعا کرده که هنگام ورود به یک اتاق قرمز، صدای زمزمه میشنود و به محض خروج از اتاق، صدا قطع می شود. مردی می گوید که گوش دادن به قطعه موسیقی خاص، طعم قوی لیمو را به دهانش می آورد.
تحقیقات نشان می دهند که مسیرهای حسی به مغز با یکدیگر در ارتباط اند؛ اما با اینکه این رابطه ها خود را نشان می دهند، درک دقیقی از آنها نداریم. اگر احساس لرز (پاسخ پوست به تغییر دما) در اثر یک تجربه بصری یا عاطفی یا موسیقیایی را تجربه کرده باشیم، می بینیم که مسئله ارتباط حس ها با یکدیگر چندان هم موضوع عجیبی نیست.
روانشناسی: پاسخ به نور
موارد گفته شده (هوش بصری برای رنگ در طراحی گرافیک ، پاسخهای هورمونی به رنگ، سازگاری، مهار جانبی و حس آمیزی) عکس العمل های بیولوژیکی غیرارادی بدن به محرک نوری است. اما ادراک رنگ در طراحی گرافیک شامل واکنش های روانشناختی غیرارادی نیز می شود. قشر مغز که بخش تحلیلگر مغز است، برای هر محرک رنگی پاسخی را شناسایی و سازماندهی می کند که ناخودآگاه بوده اما به آموزه های پیشین باز می گردد. اطلاعات ذخیره شده بر ادراک رنگ تأثیری عمیق دارد.
یکی از این پاسخها، به نوعی توقع می ماند و رنگ حافظه نامیده می شود؛ به این معنا که بیننده در مورد رنگ یک شیء، قضاوتی ناخودآگاه می کند؛ برای مثال رنگ نارنجی پرتقال. بیننده ای که تحت تأثیر رنگ حافظه باشد، تجربه رنگی دقیق را اعلام نمی کند. در عوض، آنچه گزارش (یا حتی به تصویر کشیده می شود) گمانی از پیش تعیین شده است. سیب سرخی که هنوز کامل نرسیده است، ممکن است بیشتر سبز باشد تا قرمز؛ اما قرمز وصف خواهد شد. گاه دریا را می توان کمی خرمایی توصیف کرد، ولی نقاش بی توجهی که درست مشاهده نمی کند، همان دریا را همچنان آبی می کشد.
رنگ حافظه، ادراک رنگ اشیاء آشنا را تحت تأثیر قرار می دهد. ثبات رنگی نوع دیگری از توقع است که به اندازه مورد قبل قدرتمند است. ثبات رنگی به این معناست که رنگ اشیاء آشنا بدون توجه به نورپردازی همیشه هویت خود را حفظ می کنند. چشم و مغز با تمام منابع نور عمومی سازگار می شوند و همه آنها را یک گونه می پندارند. رنگی که در اتاقی پرنور در روز دیده می شود، شب و زیر نور رشته ای به شدت تغییر می کند، اما بیننده متوجه این تغییرات نیست. تصویری که در حافظه ذخیره شده بر آنچه واقعا دیده می شود غلبه می کند.
سفیدی
نوع دومی از ثبات رنگی نیز هست؛ زمانی که رنگ های شبیه به هم یکسان به نظر می آیند. در آشپزخانه ای سفید، ممکن است سفیدی یخچال با سفیدی میز یا کف، کابینت و دیوار تفاوت داشته باشد، اما همه مانند هم درک شوند. سطوح مختلف در ذهن ما «سفید» دسته بندی می شوند و تعریف کلی ما از «سفیدی» تفاوت های موجود را می پوشاند.
گاه توجه به تفاوت های جزئی بین رنگ در طراحی گرافیک کاملا به جاست (برای مثال حين طراحی). اما توجه مداوم به تفاوت های مختصر در زندگی روزمره خسته کننده خواهد بود. رنگ حافظه و ثبات رنگی تفاوت های رنگی مهم را از تفاوت های غیر ضروری جدا می کنند و از آنجا که آنچه دیده می شود را ساده و ویرایش می کنند، نقش مهمی در ایجاد آسایش بصری در زندگی روزمره دارند.
نامگذاری رنگ ها
رنگ در طراحی گرافیک در همه جای دنیا نوع خاصی از تجربه بصری شناخته می شود. مغز با دریافت اطلاعات بصری آن را با نامی به خصوص شناسایی می کند. برنت برلین (Brent Berlin) و پل کی، محقق، در مطالعه ای که مورد قبول بسیاری از مجامع است، مشخص کردند که ۹۸ زبان دنیا برای یازده رنگ پایه اسم تعیین کرده اند. زبان های ساده تر اسامی رنگ کمتر و زبان های پیچیده تر نام های بیشتری داشتند. همچنین زبان های مورد مطالعه در یک ترتیب مشخص رنگها را نامگذاری کردند: اول، سیاه و سفید (یا تیره و روشن)، سپس قرمز و بدنبال آن زرد و/یا سبز، بعد آبی، قهوه ای، نارنجی، ارغوانی و صورتی.
شواهد نشان می دهند که بیشتر مردم منظورشان از «قرمز» یک چیز است. ما رنگ قرمز را نه به دلیل اندازه گیری های علمی، که به واسطه یک توافق ناگفته، زبان و تجربیات مشترک می پذیریم. برگ سبز در تمام زبانها سبز است، نه نارنجی. اختلاف نظراتی که درباره نام رنگها پیش می آید، به حالت های مختلف رنگها باز می گردد و نه دسته بندی های کلی شیئی که قرمز نامیده می شود، فام قرمزش غالب است. ممکن است متمایل به آبی یا زرد باشد، اما هیچ کس آن را آبی یا زرد نمی خواند.
معنای هر رنگ در تجربه افراد
هیچ کدام از ما نمی دانیم که دیگری رنگ را چگونه می بیند و از این رو نمی توانیم تجربه فرد دیگری را داشته باشیم. هر کسی در حافظه خود «تصویری» شخصی از معنای هر رنگ دارد. به گفته یوزف آلبرس(Josef Albers) «اگر شخصی نام «قرمز» را به عنوان اسم یک رنگ آورد و ۵۰ نفر شنونده داشته باشد، می توان انتظار داشت که ۵۰ قرمز مختلف به ذهن های آنها بیاید و می توان مطمئن بود که این قرمزها بسیار از هم متفاوتند». به علاوه، صدها نوع قرمز وجود دارد و کم نیستند کسانی که می پندارند برای هر کدام نامی مجزا وجود دارد. اگر از گروهی از افراد بخواهیم که رنگ یک شیء قرمز را بیان کنند، «قرمز» ساده را کمتر خواهیم شنید و «قرمز ماشین آتش نشانی»، «قرمز آلبالویی»، «قرمز لاکی» با نام های مشابه محتمل تر خواهد بود.
مبحث مطالعه رنگ در طراحی گرافیک تنها به شش نام نیاز دارد: قرمز، نارنجی، زرد، سبز، آبی و بنفش. هر نام گویای خانواده ای از نام های نزدیک به هم است. محدود کردن نام رنگ ها تنها به شش کلمه به بیننده این اجازه را میدهد که بر تجربه بصری متمرکز شود. طراحان و بازاریابان نام های عریض و طویلی برای رنگ ها به کار می برند (و البته که به آنها نیاز دارند): قرمز ونیزی (Venetian red)، آبی برمودا، یا زرد قناری. چراکه تصویری که این نام ها در ذهن شنونده ایجاد می کنند نقش بزرگی در بازاریابی شان دارند.
هر دو شیوه نامگذاری در طراحی حائز اهمیت هستند به شرط آنکه تفاوت بین آنها به رسمیت شناخته شود: شش فام اصلی با آموزش چشم، تشخیص رنگ و کاربرد رنگ در ارتباط است و نام های متعدد با تصویر محصول و فروش سر و کار دارد.
رنگ به عنوان زبان: از نام تا معنا
زبان مجموعه ای از کلمات است برای بیان نظرات و احساسات. نزد تمام افرادی که به یک زبان صحبت می کنند، هر کلمه معنای یکسانی دارد، گرچه کلمات ممکن است برای گروه های مختلف کمی متفاوت باشد. یک آمریکایی اگر در لندن «پودینگ» سفارش دهد، حتما از دیدن کیک شکلاتی که برایش سرو شده، تعجب می کند. نوشتار زبان قابل دیدن است. نوشتن، کد بصری برای کلماتی است که به زبان می آیند: راهیست برای حفظ كلمات و ایده ها و کنترل نحوه ارائه آنها. زبان های مرده در زمان ثابت مانده اند و معنای لغاتشان با گذشت زمان تغییری نمی کند. اما زبانهای زنده دائما در حال تحولند و کلمات با گذشت زمان معنای متفاوتی پیدا می کند یا به کل محو می شوند و یا کلماتی جدید جای آنها را می گیرد.
رنگ در طراحی گرافیک را نیز می تواند زبان محسوب کرد. رنگها و گروه های رنگی می توانند کدهای بصری باشند و ایده ها و احساسات را منتقل کنند؛ همچنین می توانند نحوه ارائه ایده ها را تحت تأثیر قرار دهند. همانند کلمات، معنای رنگ ها نیز با گذشت زمان می تواند تغییر کند، محو شده و یا با معانی جدید جایگزین شود. رنگ زبانی زنده است.
فرهنگ، ساختاری اجتماعی است که مشخص می کند چه چیزهایی برای گروهی از افراد دارای اهمیت است. معنای رنگ برای هر شخص توسط سلسله مراتبی از نیروهای خارجی ش کل گرفته است. علم معانی مطالعه معنای کلمه، عبارت یا سایر شکل های زبان است که شامل زبان رنگ در طراحی گرافیک نیز می شود. در معناشناسی رنگ توجه به تفاوت های فرهنگی برای موفقیت در بازاریابی یا ارائه تصویری برای بازارهای بین المللی بسیار حیاتی است. گاه رنگ فقط رنگ است، اما در بیشتر مواقع چیزی فراتر از آن می گوید.
رنگ، محیط و پاسخ انسان
فرانک اچ. مانکه در کتاب «رنگ، محیط و پاسخ انسان» تجربه رنگ در طراحی گرافیک را در هرمی با شش سطح واکنش توصیف می کند. رابطه شخصی تأثیرات مد و سبک تأثیرات فرهنگی و رفتارشناسی آثار نمادگرایی آگاهانه ناخودآگاه جمعی پاسخ بیولوژیکی به محرک رنگی در این هرم، هر پله به سمت بالا نشان دهنده تفسیری محدودتر از تجربه رنگی است.
پایین ترین سطح، پاسخ ناخودآگاه و ذاتی به رنگ است که جهانی است. پاسخ فیزیولوژیکی به یک محرک نوری و اثر آن بر مغز میانی. در سطح دوم، بخش شناختی مغز نیز دخیل در واکنش می شود، جایی که هر حس با نام خود شناسایی می شود. واکنش در سطح ناخودآگاه جمعی غیرارادی بوده و در بین فرهنگ های مختلف مشترک است. مانند برقراری ارتباط میان رنگ قرمز (و نیز کلمه قرمز) و خون.
در سطح سوم رنگ در طراحی گرافیک تبدیل به زبانی می شود که از کلمات مستقل است. رنگها یا گروه های رنگی به عنوان نماد یا کدهای بصری برای ایده هایی بی ارتباط با رنگ به کار می روند. رنگ های نمادین در هر اجتماعی معانی رسمی دارند. سفید، رنگی که در غرب با ازدواج پیوند دارد، در هندوستان رنگ عزاداری است. آمریکایی ها با دیدن «قرمز، سفید و آبی» آن را به ایالات متحده مربوط می کنند؛ در صورتی که پرچم های فرانسه، شیلی و یوگوسلاوی نیز از همین سه رنگ تشکیل شده اند.
اهمیت اجتماعی نمادهای رنگی
نمادهای رنگ در طراحی گرافیک که اهمیت اجتماعی کمتری دارند، دوام کمتری نیز می آورند. همان گونه که معنی کلمات، اغلب تحت تأثیر زمینه سیاسی و اجتماعی تغییر می کند، معانی رنگ ها نیز متغیر است. نماد رنگی، هم با زمانه و هم با مخاطب خود پیوند دارد. وقتی «حزب سبز» در دهه ۱۹۷۰ در اروپا بنیان نهاده شد، در ابتدا به عنوان گروه تندرویی شناخته می شد که قصد تخریب جامعه مدرن را دارد. تصور می شد که ائتلاف سبزها با گروه های سوسیالیست، که به ائتلاف قرمز- سبز معروف بود، ثبات اجتماعی را بر هم زند.
در قرن بیست و یکم با روشدن مسائل مربوط به گرمایش زمین و مشکلات زیست محیطی در سراسر کره، سبز نه تنها بار منفی خود را از دست داد بلکه به رنگی برای اتحاد بین المللی و سیاست های زیست محیطی و ابزاری قوی در دست سازمان های تبلیغاتی تبدیل شد. محصولات «سبز» این پیام ضمنی را با خود دارند که استفاده از آنها به نجات جهان کمک می کند.
کلئوپاترایی که شکسپیر آفرید، از گذشته به «روزهای سالادی» خود، دورانی که «قضاوتهایش سبز بوده» یاد می کند. در محیط کار اصطلاح سبز را در مورد تازه واردها به کار می برند؛ درباره کسی که دچار دریازدگی شده می گویند چهرهاش سبز شده؛ در شرایطی دیگر از حسادت «سبز شدن» را به کار می برند. سبز که معمولا به ایرلند، جزیره زمرد، نسبت داده می شود، رنگ اسلام نیز هست. آیا می توان در نگاه اول گفت که شال نارنجی و مشکی به جشن هالووین اشاره دارد یا دانشگاه پرینستون؟
حکم قانونی رنگ ها
برخی رنگ های نمادین به حدی در انتقال ایده ها مهم اند که معنای آنها حکم قانون پیدا کرده است. کدهای رنگ در طراحی گرافیک در رساندن اطلاعات ایمنی در فعالیت های حساس و کارهایی که نیازمند هشیاری و واکنش فوری هستند، نقش حیاتی دارند. رنگ های سازمان ایمنی و سلامت محیط کار» (که به OSHA شناخته می شود) در ایالات متحده و بسیاری نقاط جهان خطرات فیزیکی و اطلاعات ایمنی را نشان میدهد. زرد OSHA نشانه احتیاط است. هنگامی که رنگ ها اطلاعات متناقضی را به همراه می آورند، قسمتی از مغز که مسئول پاسخ به رنگ است با سایر ناحیه های مغز برای سامان دادن به پاسخی مشخص رقابت می کند. تأخیر و آشفتگی در ادراک که نتیجه این رقابت است.
کلمه آبی که به رنگ قرمز نوشته شده، در روند خواندن تردید ایجاد می کند. دریافت تابلوی سبز راهنمایی و رانندگی که روی آن نوشته شده باشد «ایست» با تأخير و احتمالا همراه با اشتباه صورت می گیرد و می تواند نتایجی مرگبار به همراه داشته باشد. رنگهای «مد» و جریانهای زودگذر بازار، گذرا و دوره ای هستند. آنها در اولویت های رنگ در طراحی گرافیک اثری کوتاه مدت دارند. حافظه ناخودآگاه در سطح فردی یا به عبارتی «ارتباط شخصی» با رنگ ها، پاسخهای رنگی بادوام تر و قوی تری را ایجاد می کند.
دبورا شارپ، وقتی می گوید «واکنش به رنگ، بیشتر بسته به عواطف انسان است تا قوه درکش» به این نکته اشاره دارد که تجربه ها و پیوندهایی که طی سالیان دراز در حافظه انباشته شده اند، پاسخ به رنگ را شکل می دهند. وقتی در دوران کودکی، در آشپزخانه صورتی تان، همیشه با زور به شما کلم بروکلی خورانده باشند، امروز هم از بروکلی بیزارید و هم از رنگ صورتی.
رنگ اثرپذیر
رنگهای اثرپذیر طراحی گرافیک یا یادآور بدون اشاره به معنای نمادین، تصاویری را به ذهن القا می کنند. سبز- آبی متمایل به خاکستری ممکن است سرمای دریا در زمستان را به خاطر آورد یا حجم زیادی از سبزهای درخشان، جنگل های گرمسیری را؛ خاکستری استیل به تکنولوژی پیشرفته ارتباط یابد و رنگ های ملایم و پریده، به کودک تازه متولدشده. این پاسخها ممکن است شخصی باشند یا جمعی و کوچکترین تغییر در فام می تواند رشته ارتباط را تغییر دهد. زرد آمیخته با نارنجی ممکن است گرمی و انباشتگی را به یاد آورد، در حالی که زرد آمیخته با سبز نشانه بیماری است. قرمز با شور در ارتباط است. «برخی قرمزها نشانه پیروزی اند، برخی نشانه جنایت». اما تصاویر و افکاری که با رنگ گلی رنگ پریده می آیند، کاملا با آنچه رنگ شرابی القا می کند تفاوت خواهند داشت.
کلمه به عنوان رنگ
وقتی نام رنگ در طراحی گرافیک نوشته می شود یا به زبان می آید، همان معانی نمادینی منتقل می شود که از دیدن خود رنگ برمی آید؛ اما فرایند ادراک، غیرمستقیم است. کلمات بیشتر از اینکه به عنوان تجربه حسی تحلیل شوند، به صورت اندیشه پردازش می شوند. نماد رنگی وقتی به صورت کلمه بیان می شود، بی واسطگی خود را از دست می دهد. اما مفهوم آن تغییری نمی کند. خواندن کلمات «قرمز، سفید و آبی» نسبت به دیدن پرچم، زمان پردازش بیشتری می طلبد. معانی رنگ ها را نمی توان از نوشتار جدا کرد. «شخصیت رنگارنگ» در توصیف فردی سرزنده و جذاب به کار می رود و «شخصیت خاکستری» معنای عکس دارد.
بیشتر بخوانید:
سفارش طراحی پست اینستاگرام
طراحی قالب اینستاگرام
قیمت طراحی قالب اینستاگرام